همانم من
مسعود حداد مسعود حداد

بهار عمر من بگذشت،در آغوش خزانم من

تنم چون بید می لرزد،به سمت باد روانم من

تیر بودم در کمان وسیر من اهداف دور بود

گذشت دوران تیری ام، خمیده تن کمانم من

مترسانم توای واعظ،زمرگ بعد پیری ام

چون ایام جوانی ها گذشت کردم زجانم من

زبان من نمی گردد به وصف آن توهم ها

قبولی وجودش را ، شک و اندر گمانم من

نمازی را ادایم نیست ،نه ازروزه خبر دارم

مپرس شیخا درین مورد ،زهیر ونا توانم من

نه ترس ازدوزخش دارم نه سودای بهشت رفتن

زشـیخ وشـاه بیـزارم،نه اینم من نه آنـم من

بچرخاندم زمینش را به پیش رانــم زمان او

ورای من زمانی نیست،زمینم من زمانم من

من ازروز ازل بودم ،ابد را نیز خواهم بود

زبعد مرگ هم پندار، همان بودم همانم من

8اکست2012


August 19th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان